روزمرگی های یک عدد بانو


              به نام عشق که زیباترین سر آغاز است

             

                        هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۹:۲۸
بانو

عزیزکم

دختر نازنینم

امروز 6 فروردین 1396 هست

نزدیکه پونزده ساله که من منتظرم

امسال تو عیدی دادنا جات خالی بود مثل سالهای قبل

من زورم میگیره که هر سال مبلغ عیدی زیاد میشه عیدی بگیرها زیادتر و این وسط تو نیستی

تو نیستی که عیدی بگیری و از خوشحالی بپری بالا و مثل بقیه دختربچه های فامیل عیدیاتو قلنبه کنی تو کیفت و هی در بیاری و بشمری و نق بزنی به جونم که چرا عیدیات زیادتر نمیشن و تهدید کنی مامانی نکنه عیدیای منو بذاری تو جیب بابا  تا خرجشون کنه

سالهای قبل هم نبودی

امسال حال دل من خیلی خراب تر بود

حوصله ی هیشکی حتی خودم رو حتی نداشتم

این مدتی که ننوشتم و نیومدم اینجا خیلی اتفاقا افتاده

خیلیا دو نفره و بعضیا سه نفر شدن

هفته ی گذشته در واقع میشه امممم میشه 29 اسفندماه عروسی الهه بود

اله کیه؟

عزیزکم الهه دختر اونیه که همسنو سال منه

اونی که تو سن 14 سالگی ازدواج کرد الان هم مادر زن شده

هعییییی روزگار

دارم به میانسالی نزدیک میشم

دارم پیر میشم اما هنوز ...

کاش تو بودی

کاش بودی تا برات لباس عیدی می خریدم

کاش بودی تا منم مثل بقیه مادرا که بچه شون میرن زیر بارونو خیس میشن نگرانت میشدم

نگرانت میشدم که نکنه ی وقت سرما بخوری

ی وقت لباست خیس بشه

ی وقت تب کنی




من از احساس لبریزم ی احساس اقناع نشده

عزیزکم من تا کی باید آویزون اینو و اون بشم و جای خالی و نبودنهای تو رو با بچه های اینو اون پر کنم

هیـــــــــــچکس حال منو نمیفهمه

نمیدونن در نبودنهای تو چه حال به من دست میده


من که سخت بهت علاقمند بودم

میبینی خدا داره منو با نبودن تو امتحان میکنه!!!


از عالم و آدم خسته ام

من دلم سخت تو رو میخواد


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۶ ، ۰۸:۳۳
بانو

خدا رو شکر

اون قهر و ناراحتی برا من خیر بود

از دو شب قبل که بی جواب موندم و فرداش ی پیامک تلخ بود تا امروز خیلی فکر کردم

امروز همینجور که جلو تی وی داشتم نمدها رو میدوختم ی لحظه با خودم فک کردم بذار صدای تی وی رو قطع کنم و ی کم با خودم فکر کنم ....

فکر کردم که تهش چی میشه؟؟اصلا چی هست؟ 

هیچی جز ی بار گناه و ی رابطه ی کج و کوله و ی دل افسرده

با خودم گفتم من که زندگیم خوبه خدا رو شکر  پس دنبال چی هستم؟!

گوشیمو برداشتم و با ی جمله پر از انرژی مثبت  تو گروه فامیل موفقیت برادر شوهر رو تبریک گفتم 

حس خوبی بود

افکار منفیو دور کردم و سعی میکردم با تکرار ی جمله خودمو بیخیال نشون بدم

سعی کردم موفقیت دیگرانو برا خودم شیرین کنم ...خدا بزرگه...خدا بزرگه

ما هم بنده ی همون خداییم...خدا نه بخیله نه حسووود ..

تصمیم گرفتم آدمهایی که بودنشون مسموتر از نبودنشون هستو کمرنگ یا کلا حذف کنم والا

اگه بناست تو رابطه با اونا تحقیر باشه ، التماس باشه، دلخوری باشه ، همون نباشه بهتره

اگه من آدم این باشم که از رفتار و منش دیگران خوشه چینی کنم همینقدر بودن باهاشون کافیه


خیلی حس خوبی دارم امیدوارم همچنان پایدار بمونه...حس آزادی از ی سری تعلقات دست و پاگیر که برا خودم درست کرده بودم رو دارم

افکر مثبت بهم انرژی دادن

امشب بله برونه..اونم خونه ی ما...باید شاد باشم و همسرجان رو هم شاد کنم 

زندگی به ما لبخند میزنه



خدا جـــــــــــــــــون متشکرم

امیدوارم رو این تصمیماتم بمونم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۲۹
بانو

چقدر زوووود گذشت

چقدر اینروزها زود میگذره

احساس میکنم خدا هم خسته شده اونقدر تند تند روزا رو شب و شبا رو به روز میرسونه تا دنیا تموم بشه دیگه همه چی تکراری و خسته کننده شده

آدمه همو میکشن و همدیگه رو زجر میدن ، حرمتها از بین رفته ، همه سر به زیر شدن چون سراشون تو گوشیه ، ارتباطها کم شده و قلبها یخی

تو این هیر و ویر شانزده روز قبل محمدرضا به دنیا اومد 

عزیزم چه نمکی و بامزه

ساکت و نجیب

همونقدر که خوشحال شطم غصه دار هم شدم

چون عقب افتادم 

از روال طبیعی زندگی عقب افتادم


و امروز هم هشتمین نوه به دنیا اومد 

سامی به دنیا اومد و خبر تولدش تو گروه مخابره شد و عکسهاش

عزیزم چه خوشگل

چه بانمک

شیطنت از چشماش میبارید 

همه تبریک گفتن و قلب گذاشتن حتی من

اما در پس همه ی ابراز محبتها و عزیزم گفتنها سیل اشک بود که از چشمام میبارید

خدایا!

اگه تو این گره کور رو وا نکنی محبورم خودم وا بکنم ...وا کردنی،که تهش معلوم نیست 

خدایا کمک کن زندگیم خراب نشه

خدایا تو که خیر و خوبی بنده هاتو میخوای التماست میکنم این گره رو وا کن 

خدایا من به رحمتت امیدوارم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۱۹:۴۶
بانو

وقتی از شلمچه برگشتیم سبکی هایم به سنگینیه تلخی تبدیل شد

هر چه را که رشته بودم پنبه کردم

با عصبانیت بی جا طعم شیرین سفر را با طعم گس و تلخ پشیمانی عوض کردم

از دیشب بغض داشتم با اینکه عذرخواهی کردم و حلالیت طلبیدم اما ته دلم راضی نبود

از خودم عصبانی بودم

دمدمای غروب وقت اذان که رفتم توحیاط پدری وضو بگیرم با صدای اذان بغضم ترکید و های های گریه کردم اونقدر که به هق هق افتادم

خدایااااااااااااا من از این سگ درونم خسته ام

خدایااااااااااااااا منو ببخشش

شهدا منو ببخشید که نتونستم این چند روزو تحمل کنم

لعنت بر خشم و غضب

من میتونستم که هنگام دادو بیداد بچه ها سکوت کنم و بیام رو صندلی بشینم و وقتی عصبانیتم کم شد برگردم و باهاشون صحبت کنم اما...فشارهای تذکر این و اون نذاشت که این سکوت روز اولی رو ادامه بدم


کلی به خدا التماس کردمممممم

خدایا منو ببخش

خدایا کمکم کن تا بتونم صبر و تحملمو بالا ببرم



خدایا از دیروز تا حالا سنگینم..سنگین

هر کس مپرسه چطور بود ؟ غمی عمیق بر دلم میشینه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۸:۰۰
بانو

امروز مهربون شده بودی

یا همونجور که برات نوشتم دوست داشتنی تر

سعی کردم کلامم گزنده نباشه

برات نوشتم عزیزم

فدات شم

و.....

جمله هایی که قند تو دل هر آدمی آب میکنه

اما تو از احساست دریغ کردی شاید جانب احتیاط رو رعایت کردی

خواستم اینبار شمشیرو از رو نبندم با لحن ملایم بنویسمم ببینم این راه جواب میده یا نه


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۵ ، ۱۶:۵۹
بانو


عکس و تصویر گفته بـــودم بی تو می میــرم ولی ایــن بار ، نه گفته بـــودی عاشقـــم هستی ...


گفته بـــودم بی تو می میــرم ولی ایــن بار ، نه
گفته بـــودی عاشقـــم هستی ولی انگــار ، نه

هـــرچه گویی "دوستت دارم" به جز تکرار نیست
خو نمی گیــــرم به این تکــــرارِ طوطیــــوار ، نه

تا که پا بندت شَــوَم از خـــویش می رانی مـــرا
دوست دارم همدمت باشــم ولی ســــربار ، نه

دل فروشی می کنی گویا گمان کــــردی که باز
با غــــرورم می خـــــرم آن را در این بــازار ، نه

قصد رفتن کـــــرده ای تا باز هـم گویــم بمـــان
بار دیگـــر می کنــم خواهش ولی اصــــرار ، نه

گه مـرا پس می زنی ، گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است افسار ، نه

می روی اما خودت هم خــــوب می دانی عزیـــز
می کنی گاهــی فــــرامـوشم ولی انکـــار ، نه

سخت می گیـری به من با اینهمه از دست تـو
می شوم دلگیـــر شایــد نازنیــن ، بیــــزار ، نه


  ۱۶ آبان ۹۵ ، ۱۰:۲۶

دارم تلاشمو میکنم که نه پیامک بدم و نه پیام بنویسم

دستم میره بنویسم ، مینویسم اما نمیفرستم پاکش میکنم چون نمیخوام سبکسر باشم

بعد از یک عمر از همین دیروز زندگی تلاش میکنم برای بزرگ شدن 

تلاش برای خودسازی تا مفتخر به لقب دروغگویی و سبکسری نشممم

تو پیامکت گفتی تو دروغ میگی که من آبی ام ، من آرامشم چون وقتی بهت گفتم تو بیخود میکنی..... گفتی با ادب باش

خب نبودی دیگه چون میدونستی دوستت دارم و بارها رفتم اما باز برگشتم هر چی از دهن مبارک در میاد،نثارم میکنی

اما خب

من دارم تمرین بزرگ شدن میکنم پیچوندن از خودت یاد گرفتم و...

دیگه این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست

من موفق خواهم شد ان شاءالله


  ۱۱ آبان ۹۵ ، ۲۰:۰۵

از تنهایی لذت بردن هم تاریخ انقضاء داره

وقتی عصرهایی که تنهام چای،دم میکنم و گوشی به دست از تنهایی و خلوتی خونه لذت میبرم با خودم میگم آخرش که چی؟

زمانی هم میرسه که دیگه سر کار نمیری ،بازنشست میشی و توانایی خیلی کار را رو از دست میدی اونوقته که آیا باز از تنهایی لذت میبری؟

نه کسی میاد سراغت و نه گوشیت به کارت...

نه فرزندی و نه نوه ای البته به  شرط حیات 

کام آدم با این آینده نگری تلخ میشه


  ۱۱ آبان ۹۵ ، ۱۹:۵۸

نتیجه تصویری


همین که عشق باشد

آن هم در حوالی تو

هر چقدر هم که پاییز باشد

بهاری‌ترین هوا سهم من است
 
  ۰۳ آبان ۹۵ ، ۰۸:۴۲

قبلا اصلا به  مفهوم این جمله توجه نداشتم اما امسال واقعااااا به عمق معنای این جمله ی زیبا ژرف  پی بردم


مدیرجان ی خانوم بسیاااااار بی ادب تشریف دارن

نوع برخوردش با همکار گاهی اونقدر زننده س که من از خجالت آب میشم

ارباب رجوع که میاد نه تنها از پشت میزش تکون نمیخوره حتی گاهی سرش رو هم بلند نمیکنه ببینه کیه؟ چی میگه؟


خیلی ازش ناراحتمممم



من سعی میکنم ازش درس بگیرم

نه اینکه مثل او بشم نه اصلا

بلکه سعی میکنم رفتارم 180 درجه با ایشون متفاوت باشه

خدا خیرش بده ندونسته عامل اصلاح رفتار من میشه


  ۰۲ آبان ۹۵ ، ۱۸:۵۹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۵ ، ۰۸:۰۲
بانو


ای کاش از من دور و دورتر میشدی


ای،کاش اصلا باهات آشنا نمیشدم 

ای کاش همونوقتایی که دعوامون بالا میگرفت ارتباط با تو رو برای همیشه تموم میکردم 

چرا هر چی،من مجله خووندم و داستان برام تعریف کردن برام درس،عبرت نشدددد

من از تو نمیترسم

از خودم میترسم

وقتی،کلی،باهات چت کردم با حرفات ته دلمو خالی،کردی رفتم نماز خووندم وحشت کرده بودم گریه کردم از خدا خواستم زووود ازدواج کنی،و سایه تو از زندگی ما برداری

من از همون اول با وجود،و حضور تو مشکل داشتم هر چی همسرم گفت باهاش دوست باش،و دوستش،بدار من نتونستم دوستت داشته باشم من ازت متنفر بودم هر چند،این تنفر الان خیلی کم شده اما اون ترس وجود داره....لعنت به شیطون کاش دو سال پیش،از اون دعوای شدید راهتو سد کرده بودم ...هنوزم که هنوووزه من دارم خودمو تو دوستی با تو غرق میکنم...

تو نمیتونی به خودی خود تهدید باشی اما من از خودم میترسم که خام حرفات بشم و تو رو تو زندگیم راه بدم

بعضی وقتا که صحبت از سختی زندگی میشه احساس،میکنم میخوای و در واقع التماس میکنی زندگیمو با تو نصف کنم

آخه با زبون بی زبونی میگی من توقعی ندارم بذار همسرت سایه ی سر منم باشه 

امروز که باهات حرف میزدم اصلا احساس کردم داری بغل گوش من ورد میخونی تا خامم کنی....

من نمیتونم دوستت داشته باشم همینجوری هم حضور کمرنگت اذیتم میکنه از اینکه همیشه اسمت تو خونه مونه خوشم نمیاد


کاش،بشه ازم دور بشی

خیلی دعا میکنم ازدواج کنی و بری 

کاش بری برای همیشه




۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۸:۴۹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۵ ، ۰۷:۵۹
بانو


پسرک شیرینم

امروز عکس محمدمتین رو تو گروه گذاشتن رفته بود،هیئت با زنجیر و ی طبل کوچولو

چقدر همه براش غش و ریسه رفته بودن و احسنت و ماشاءالله فرستاده بودن

دلم گرفت .....

۵سال پیش که جاری پیام داد که جاری آخری فارغ شده و اسم پسرشو گذاشته محمدمتین حال من دیدنی نبود 

اره دیدنی نبود غصه و  ناراحتی کسی که ی آرزو رو با اشکاش دفن میکنه که دیدنی نیست 

با اشک گفتم این اسمو ما انتخاب کردیم خدا رو چه دیدی شاید یک روز ما هم 

جاری گفت ما به باباش گفتیم جواب داده شرمنده ما این اسمو انتخاب کردیم و به همه گفتیم جوابی نداریم به بقیه بدیم که چرا اسمو عوض کردیم

الان میگم تو بابای بچه بعد از بیست و سه سال چطور اسمتو تو شناسنامه ت عوض کردی اما اسم ی بچه ی روزه رو نمیتونستی به خاطر برادرت و زن برادرت عوض کنی.؟

-------------------

عزیزکم تو سالهاست که نیستی

اما محمدمتین بزرگ شده و روز به روز قد میکشه  و سال دیگه میره اول ابتدایی

خدایا شکرت هم حکمتتو هم مصلحتتو

من حرفی ندارم ...


  ۲۰ مهر ۹۵ ، ۲۱:۱۹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۵ ، ۰۷:۵۹
بانو


شب تاسوعا خیلی زار زدم گفتم خداجون دوستت دارم گفتم خدا جون کمکم کن 

درسته چند روز قبل تشر زدم باهات دعوا کردم اما به خداوندی خودت از صمیم قلب دوستت دارم منو ببخش

دستمو بگیر رهام نکن

امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء


شب بعد از ی چت سه ساعته با دوست جان خوابیدم تا ساعت ۹صبح

ی خواب عجیب دیدم 

خواب دیدم  خواب عجیب 

خوابی،که همیشه دغدغه ی روزهای من بود،که آیا این ارتباط درسته یا نه؟خواب دیدم لب دریا با همسر جان بودیم پام لغزید اوفتادم تو آب  موج منو با خودش برد خیلی تقلا میکردم چادر سرم بود دستامو از آب بیرون آورده بودم و کمک میخواستم همسر جان تا ی مسیر به دنبال من اومد اما شنا بلد نبود داشتم به جاهای عمیق دریا میرسیدم صدای غرش موجهایی که منتظر من بودن تا منو غرق کنن و به اقیانوس،ببرن به گوشم میرسید خشم دریا رو دیدم وحشت کردم در همون حال ی ادم بیخیال تو قایقی نشسته بود،چنگ زدم از قایق بالا رفتم نمیدونم چرا توجهی،نداشت ؟؟رفتم به ساحل زن و مردی،تو ساحل نشسته بودن همینجور که میلرزیدم ازش خواستم گوشیشو بده به همسرجان زنگ بزنم تا بهش خبر بدم نجات پیدا کردم و بیاد،منو ببره

اون چی،که جالب بود در حال غرق شدن همه ش به این فکر میکردم که خدا من پر از گناهم حالا با اینهمه گناه چیکار کنم؟؟ی سروش غیبی گفت فلان گناه رو ترک کن ....همونجا توبه کردم ...از خدا خواستم نجات پیدا کنم و این گناهو برای همیشه کنار بذارم 


خدایا کمکم کن.....

خدایا رهایم مکن



  ۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۷:۴۸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۵ ، ۰۷:۵۸
بانو


چقدر دلم برات تنگ شده عزیزم

من نه دیدمت و نه صداتو شنیدم اما روزها برات گریه کردم برای لمس بودنت 

شاید هیچوقت من نبینمت 

هیچوقت بغلت نکنم و نبوسمت 

اما بدون دوستت دارم

چه بیرحمانه از بچه هاشون حرف میزنن

شیرین کاریاشونو میگن و از دلتنگیهاشون برا بچه هاشون...تو بغل فشارشون میدن و قربون صدقه شون میرن از کیف و کتاب مدرسه شون میگن و من لبخند میزنم با خنده همراهیشون میکنم اما بعد ساعتها اشک میریزم تو خلوتم

تو الان باید مدرسه بری ولی....


منو صدا نکردی هیچوقت 

بگو مامان...

هیچوقت فکرشو نمیکردم هیچچوقت همچین تقدیری داشته باشم...من از دنیا چی خواستم مگه...


دخترم نسترن بدون مامان دوستت داره خیلی زیاد😘😍



  ۰۸ مهر ۹۵ ، ۲۲:۰۹

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۵ ، ۰۷:۵۸
بانو